جدول جو
جدول جو

معنی خطا گرفتن - جستجوی لغت در جدول جو

خطا گرفتن(بَ شُ دَ)
اشتباه گرفتن. سهو گرفتن. تخطئه کردن. (یادداشت بخط مؤلف) :
نه در هر سخن بحث کردن رواست
خطا بر بزرگان گرفتن خطاست.
سعدی (گلستان).
کسی گیرد خطا بر نظم حافظ
که هیچش لطف در گوهر نباشد.
حافظ.
، گناه کسی را مورد عقاب قرار دادن:
خطای بنده نگیری که مهتران و ملوک
شنیده اند نصیحت ز کهتران خدم.
سعدی.
، عیب گرفتن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرا گرفتن
تصویر فرا گرفتن
یاد گرفتن، آموختن، گرفتن، تصرف کردن
برداشتن، احاطه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خون گرفتن
تصویر خون گرفتن
در پزشکی خارج کردن خون از بدن به وسیلۀ سرنگ یا برش پوست و مانند آن، حجامت کردن
فرهنگ فارسی عمید
(بَ هََ زَ دَ)
عصبانی شدن. آزغدن. آزغیدن. غراشیدن. امتعاض، خشمگین شدن. اغتیاظ. تغضﱡب. تضرﱡم. تغیﱡظ. حرد. احتلاط. حلط. حنق. (یادداشت بخط مؤلف) : منصور نامه بخواند، خشم گرفت. (تاریخ سیستان).
خشم گیری جنگ جویی چون بمانی از جواب
خشم یکسو نه سخن گستر که شهر آوار نیست.
ناصرخسرو.
کدام قوت و مردانگی و برنائی
که خشم گیری و با طبع خویش برنائی.
سعدی (مفردات).
وگر خشم گیرد ز کردار زشت
چو باز آمدی ماجری درنوشت.
سعدی (بوستان).
وگر با پدر جنگ جوید کسی
پدر بیگمان خشم گیرد بسی.
سعدی (بوستان).
تو خواهی خشم بر ما گیر و خواهی چشم بر ما کن
که ما را با کس دیگر نمانده ست از تو پروایی.
سعدی (خواتیم).
تعذفر، خشم گرفتن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ)
مالیات اخذ کردن. مالیات ستدن. خراج ستدن. خراج طلبیدن و به دست آوردن
لغت نامه دهخدا
(بَیَ زَ دَ)
مجلس ترحیم گذاشتن. تعزیت کسی برپاداشتن. مجلس عزا مرده راست کردن. یادبودی برای مرده ای ترتیب دادن، مجلس ختم دعا یا قرانی برپا کردن
لغت نامه دهخدا
(خُ گِ رِ تَ / تِ)
گرفتۀ خداوند. آن کس که خدای از او ستده باشد و مراد از آن کسی است که ببلای بد دچار آمده است. کسی که حوادث عالم با او سر ناسازگاری دارد. بخت برگشته. بدبخت: فلانی آنقدر بد می آورد که مثل آن است خدا گرفته باشد. آدم خداگرفته هر کاری بکند غیر آنچه باید واقع میشود. آدم با آدم خداگرفته معامله کند او هم بدآور میشود
لغت نامه دهخدا
(بِ خُ سِ پُ دَ)
نوعی از سیاست است. (آنندراج) ، خام گرفتن کار. کنایه از ناتمام و ناساخته گرفتن کار است. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
ارزش پیدا کردن. (فرهنگ فارسی معین). قیمت گرفتن. پربها شدن. باارزش شدن:
مرد بحکمت بها و قیمت گیرد
زی ّ زنان است ششتری و بهایی.
ناصرخسرو.
و رجوع به مادۀ بعد شود، قوی و پهلوان. زورمند، سرباز، سوار. ج، بهادران. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ اَمْ تَ)
بعذاب و لعن خدا دچار شدن. بعذاب الهی گرفتار شدن. بدبخت شدن. بدآوردن. کارها موافق مراد نیامدن. بغضب الهی گرفتار شدن:
کسی ازرقیب هر دم سخنی چرا بگیرد
ز گرفت ما چه خیزد مگرش خدا بگیرد.
باقر کاشی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بْلُ / بِ لُ زَ دَ)
خواب بردن. خواب آمدن. (از آنندراج) :
بدان زنده که او هرگز نمیرد
به بیداری که خواب او را نگیرد.
نظامی.
آنکه قرارش نگرفتی و خواب
تا گل و نسرین بفشاندی نخست.
سعدی (گلستان).
اسیر بند شکم را دو شب نگیرد خواب
شبی ز معده سنگی شبی زدلتنگی.
سعدی (گلستان).
چشم مرا تا بخواب دید جمالش
خواب نمی گیرد از خیال محمد.
سعدی.
کدام ساعت سنگین دو چشم بخت مرا
درین زمانۀ پرانقلاب خواب گرفت.
صائب (از آنندراج).
چون چشم اختران همه شب دیدگی غنود
زلفین دوست خواب پریشان من گرفت.
علی خراسانی (از آنندراج).
، مانع خواب کسی شدن. عملی که در زندان کنند تا شخص از بی خوابی عاجز آید و اقرار کند. مزاحم خواب کسی شدن مر اعتراف را. (یادداشت مؤ لف)
لغت نامه دهخدا
(بَ کَ دَ)
اشتباه گفتن. غلط گفتن. اشتباه کردن:
خود به خطا گفتم اگر خواندمت
عفو کن از بنده قصور ای صنم.
سعدی (طیبات)
لغت نامه دهخدا
(بِ وَ دَ)
به اشتباه رفتن. بسهو رفتن:
سکندر بحیوان خطا می رود
من اینجا سکندر کجا می رود.
نظامی.
ما چون نشانه پای بگل در بمانده ایم
خصم آن حریف نیست که تیرش خطا رود.
سعدی (طیبات).
، گناه سر زدن:
نه کورم ولیکن خطا رفت کار
ندانستم از من گنه در گذار.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
به سوک نشستن، خود خوری اقامه سوگواری به سبب مرگ کسی، اوقات تلخ بودن عصبانی بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطا گفتن
تصویر خطا گفتن
نادرست گفتن ناروا گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطا رفتن
تصویر خطا رفتن
به اشتباه رفتن، به سهو رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هوا گرفتن
تصویر هوا گرفتن
پذیرفتن هوا: و اما بودنش علت هوا بسیار گرفتن است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشم گرفتن
تصویر خشم گرفتن
غضبان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرا گرفتن
تصویر فرا گرفتن
تصرف و احاطه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ختم گرفتن
تصویر ختم گرفتن
ترحیم گذاشتن، مجلس تعزیت برای کسی بر پا داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی است تلا گرفتن در زر گرفتن مطلا کردن بزر گرفتن: دندان را طلا گرفت
فرهنگ لغت هوشیار
با تردستی طاسها را طوری انداختن که خالهای مورد نظر بیاید گرفته زدن کعبتین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بها گرفتن
تصویر بها گرفتن
ارزش پیدا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صدا گرفتن
تصویر صدا گرفتن
گلو گرفتن آوا گرفتن صدا از گلو بیرون نیامدن گرفتن آواز شخص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرا گرفتن
تصویر پرا گرفتن
فرا گرفتن: (ردن ردنا پراگرفت) (منتهی الاب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خون گرفتن
تصویر خون گرفتن
حجامت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوار گرفتن
تصویر خوار گرفتن
آسان گرفتن کاری را، بی اهمیت دانستن بی اعتبار تلقی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرا گرفتن
تصویر کرا گرفتن
کرایه کردن: (بصواب آن نزدیکتر که مزدور چند حاضر م آرم و ستور بسیار کرا گیرم. ) (کلیله. مصحح مینوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بطر گرفتن
تصویر بطر گرفتن
((~. گِ رِ تَ))
مغرور شدن، سرمست شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عزا گرفتن
تصویر عزا گرفتن
((عَ گِ رِ تَ))
برگزاری مراسم سوگواری، به شدت غمگین بودن، غصه دار بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طلا گرفتن
تصویر طلا گرفتن
((~. گِ تَ))
زراندود کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هوا گرفتن
تصویر هوا گرفتن
((~. گِ رِ تَ))
بالا رفتن، اوج گرفتن، پیشرفت کردن، ترقی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرا گرفتن
تصویر فرا گرفتن
اتخاذ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خوی گرفتن
تصویر خوی گرفتن
آمخته شدن
فرهنگ واژه فارسی سره
به هدف نخوردن، به هدف نرسیدن، اشتباه شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد